خمينيسم (4)

ادامه پست خمينيسم (3)

تمام پنج فصل اين كتاب حول اين مضمون محوري مي‌چرخند. در فصل اول اين موضوع بررسي مي‌شود كه چگونه خميني رابطه‌ي خود با سنت‌هاي شيعي را آشكارا قطع كرد، سبك سخن راديكال را از منابع خارجي از جمله ماركسيسم به عاريه گرفت و با نمايش شخصيت متهورانه‌اي از خود مورد علاقه‌ي عمومي قرار گرفت. اين علاقه و جذابيت نه بر مبناي مضامين ديني كه حاصل نارضايتي‌هاي اقتصادي، اجتماعي و سياسي بود. مخلص كلام اينكه وي تشيع را از يك فرقه‌ي بي‌تفاوت و محافظه‌كار به ايدئولوژي سياسي مبارزي تبديل كرد كه هم قدرت‌هاي امپرياليستي و هم طبقه‌ي اشراف كشور را به چالش كشيد. اين پيامد آخر بيشتر با پوپوليسم جهان سوم (به‌ويژه پوپوليسم آمريكاي لاتين) وجه اشتراك دارد تا تشيع مرسوم [3].

در فصل دوم، برداشت خميني از مالكيت خصوصي، جامعه و دولت تحليل مي‌شود و توضيح داده مي‌شود كه وي چگونه مضامين راديكال را پذيرفت، مخالفت‌هاي اجتماعي را برانگيخت، وعده‌ي بازتوزيع ثروت را داد و آشكارا جذب احساسات طبقه‌اي شد؛ احساساتي كه به اعتقاد بسياري از انديشمندان علوم اجتماعي در ايران وجود ندارد. او گاهي اوقات راديكال‌تر از ماركسيست‌ها ظاهر مي‌شد. اما با وجود پذيرش مضامين راديكال، نسبت به حفظ مالكيت طبقه‌ي مياني پايبند ماند. بار ديگر اين شكل راديكاليسم طبقه‌ي مياني او را شبيه پوپوليست‌هاي آمريكاي لاتين (به‌ويژه پرونيست‌ها) مي‌كند.

فصل سوم كنكاشي در مورد علل گراميداشت روز جهاني كارگر توسط جمهوري اسلامي است و توضيح داده مي‌شود كه چگونه خمينيست‌ها در حالي كه ادعاي عدم‌پذيرش غرب را دارند، روز بين‌المللي كارگران را پذيرفته‌اند درحالي‌كه مضامين، نمادها و زبان آن، همگي ريشه در سنت‌هاي سوسياليسم اروپايي دارد. هر ساله در اين مراسم مي‌توان تلفيقي از مذهب و سياست، اسلام و بن‌مايه‌هاي سوسياليستي را به عينه ديد. همچنين در اين مراسم مي‌توان اين نكته را ارزيابي كرد كه چگونه رژيم جمهوري اسلامي در طول زمان از گفتمان پوپولبيستي خود فاصله گرفته است. به طور خلاصه، مي‌توان گسترش ترميدور ايراني را هر ساله در روز جهاني كارگر ديد.

در فصل چهار به نوع برخورد جمهوري اسلامي با تاريخ ايران پرداخته شده است. در اين فصل در اين خصوص بحث مي‌شود كه رژيم به صورت نظام‌مند تاريخ را از طريق «استغفارهاي» تلويزيوني، روزنامه‌ها، تمبرهاي پستي و كتب مدارس دستكاري كرده است تا از اين طريق شهرت روحانيت، هم به‌عنوان مدافعان هميشگي توده‌هاي ستم‌ديده در مقابل اغنياء و هم به‌عنوان مدافعان ملت در مقابل قدرت‌هاي خارجي را تحكيم بخشد. به ديگر سخن، جمهوري اسلامي همچون ساير دولت‌هاي ايدئولوژيكي در دوران معاصر در تلاش خود براي به دست آوردن «قلب و ذهن» توده‌ي مردم، از تاريخ استفاده و سوءاستفاده كرده است.

در فصل پنجم به يك بدگماني شايع در تمام طيف سياسي ايران – از سلطنت‌طلب‌ها گرفته تا چپي‌ها وخمينيست‌ها – پرداخته شده است و توضيح داده مي‌شود كه دوران امپرياليسم در كنار شكاف سنتي ميان دولت و جامعه موجب ايجاد اين برداشت شايع شده است كه بازيگران سياسي در صحنه‌ي ايران عروسك‌هايي بيش نيستند كه از پشت‌پرده كنترل مي‌شوند. اگر فردي بر آن است كه از او به‌عنوان يك تحليلگر روشنفكر ياد شود انتظار مي‌رود از نمايش‌هاي صحنه چشم‌پوشي كند و به جاي آن به دنبال دست‌هاي نامرئي باشد. براساس نظرات خود خميني، قدرت‌هاي امپرياليستي دائماً به‌وسيله «جاسوس‌ها»، «نوكرها»، «وابسته‌ها»، «خائن‌ها» و «ستون پنجم»، «توطئه» مي‌چينند تا مردم را به تفرقه بياندازند. بنابراين لازم است كه ملت در مورد توطئه‌چينان خارجي و نماينده‌هايشان در داخل كشور همواره گوش به زنگ باشند. از اين نظر همچون بسياري از ابعاد دبگر، خميني شباهت بسيار زيادي به پوپوليست‌هاي ساير نقاط جهان دارد.

البته اين پنج فصل حق مطلب را در مورد تمام ابعاد خمينيسم ادا نمي‌كند و در آنها تنها نگاهي اجمالي و گذرا به مسائل مهمي چون زنان، اقليت‌هاي مذهبي و زباني، جامعه‌ي مدني، آزادي‌هاي فردي، برنامه‌هاي آموزشي مدارس و تشريفات قانوني انداخته شده است. اما اطمينان دارم بررسي اين عناوين نيز نشان خواهد داد كه رفتار خميني و جمهوري اسلامي بيش از آنكه بر مبناي اصول كتاب آسماني باشد، زائيده‌ي نيازهاي سياسي، اجتماعي و اقتصادي فوري بوده است. هر چقدر بيشتر وارد كنه اين نظام مي‌شويم كمتر اثري از بنيادگرايي مي‌يابيم و بيشتر علائم پوپوليسم عمل‌گرا – حتي فرصت‌طلب – را مي‌بينيم. من در تحليل عقايد خميني از منابع دست دوم اجتناب كرده‌ام و حتي‌الامكان به آثار خود او تكيه كرده‌ام. اين آثار اگرچه به‌ندرت توسط نويسندگان غربي استفاده شده‌اند اما به زبان فارسي در دسترس همگان هستند [4].

پي‌نوشت:

[3] در مورد پوپوليسم آمريكاي لاتين بنگريد به

M. Conniff, ed., Latin American Populism in Comparative Perspective (Albuquerque: University of New Mexico Press, 1982); C. Veliz, Obstacles to Change in Latin America (London: Oxford University Press, 1965); G. Germani, Authoritarianism, Fascism, and National Populism (New Brunswick: Transaction Books, 1978); G. Ionescu and E. Gellner, eds., Populism (London: Weinfeld and Nicolson, 1969); N. Mouzelis, «Ideology and Class Politics,» New Left Review 112 (Nov.-Dec. 1978): 41-61; idem, «On the Concept of Populism,» Politics and Society 14, no. 3 (1985): 329-48.

[4] اندك كتاب‌هاي غربي كه نگاهي به آثار خميني داشته‌اند بيشتر در پي پاكسازي و سانسور آنها بودند كه شايد هدفشان اين بوده است كه اين آثار به مزاج غربي‌ها خوشايند باشد. به عنوان مثال بنگريد به

Algar, Islam and Revolution: Writings and Declarations of Imam Khomeini (Berkeley: Mizan Press, 1981); F. Rajaee, Islamic Values and World View: Khomeyni on Man, the State and International Politics (New York: University Press of America, 1983).

Published in: on فوریه 24, 2008 at 6:15 ق.ظ.  Comments (4)  

دردناك اما واقعي

آدم گاهي اوقات تو مملكت چيزايي ميشنوه و ميبينه كه واقعاً زبانش بند مياد. توي كشوري كه از صبح تا شب دارند فقط تبليغات ميكنند و لاغير و از همه چيز و همه كس سوءاستفاده ميكنند (از دين گرفته تا شهيد و جانباز) ببينيد چه بر سر يك جانباز بيچاره اومده. واقعاً خجالت‌آوره. اين نامه رو كه توي كامنت‌هاي يكي از مطالب سايت دوست عزيز «با اينترنت» منتشر شده حتما بخونيد تا متوجه عرايض بنده بشيد.

Published in: on فوریه 16, 2008 at 8:15 ق.ظ.  Comments (2)  

كتابهايي كه نخوانده‌ام

دوست عزيزم آقاي خسروبيگي مطلبي با عنوان فوق پست كردن و از همه دعوت كردن كه تو اين نظردهي شركت كنند. من هم با كامنتي كه گذاشتم به كتابهاي خوي كه تا حالا خوندم و كتابهايي كه دوست دارم بخونم ولي هنوز موفق نشده‌ام اشاره كردم. من هم از همه دوستان دعوت ميكنند نظرات خودشون رو اعلام كنند.

Published in: on فوریه 10, 2008 at 6:55 ق.ظ.  نوشتن دیدگاه  

خمينيسم (3)

ادامه از پست خمينيسم (2)

درك علت رواج استفاده از عنوان بنيادگرايي چندان دشوار نيست. اين عبارت از نظر محافظه‌كاران با بيگانه هراسي، نظامي‌گري و راديكاليسم پيوند دارد. ازنظر ليبرال‌ها به‌معناي افراط‌گرايي، تعصب و سنت‌گرايي است. ازنظر راديكال‌ها دانش‌ستيزي ديني، آتاويسم سياسي و رد علم، تاريخ، مدرنيته، روشنگري و انقلاب صنعتي را در ذهن متبادر مي‌كند. درهمين‌حال، ازنظر خاورشناسان ـ كه تاثير زيادي بر مطالعات خاورميانه دارند ـ اين عبارت از آن جهت مفيد است كه نشان مي‌دهد جهان اسلام ذاتاً بي‌پايان، انعطاف‌ناپذير، غيرمنطقي و واپس‌گراست و صرفاً به‌دنبال بازي مجدد نمايشنامه‌هاي قديمي زمان پيامبر، خليفه‌هاي اول و جنگ‌هاي صليبي قرون وسطي است. نيويورك‌تايمز در بررسي پرنفوذترين كتابي كه خميني را به‌عنوان يك آتاويست روحاني تصوير مي‌كند از آن به‌عنوان يك اثر مهم ياد كرده و از نويسنده به اين خاطر كه نشان مي‌دهد چگونه در انقلاب «گيج‌كنندة» ايران، مردم به‌پاخاستند تا «آزادي و رفاه كمتر بطلبند» قدرداني مي‌كند [1]. زماني‌كه مطالب اين كتاب آنگونه كه انتظار مي‌رفت عمل نكرد، همين نويسنده عبارت «بنيادگرايي عمل‌گرا» را ابداع كرد كه حتي اگر نمونه‌اي از آن وجود داشته باشد بازهم تركيب متضادي است [2].

تز اصلي كتاب حاضر اين است كه «پوپوليسم» عبارت مناسب‌تري براي تشريح خميني، ايده‌هايش و جنبش اوست زيرا اين عبارت با سازگارپذيري ايدئولوژيكي و انعطاف‌پذيري انديشه، با اعتراضات سياسي عليه نظم مستقر، و با مسايل اجتماعي ـ اقتصادي كه مخالفت توده عليه وضع موجود را برمي‌انگيزد ارتباط دارد. در مقابل، برچسب «بنيادگرايي» نشاندهندة انعطاف‌ناپذيري مذهبي، خلوص انديشه، سنت‌گرايي سياسي، حتي محافظه‌كاري اجتماعي و محوريت اصول كتاب مقدس و آموزه‌هاي ديني است. «بنيادگرايي» بر طرد جهان مدرن دلالت دارد؛ «پوپوليسم» تلاشي است از سوي دولت‌هاي ملي براي ورود به آن جهان.

بحث در اينجا گسترده‌تر از تنها معناشناسي است. از يك سو، اگر خمينيسم شكلي از بنيادگرايي است، دراين‌صورت كل جنبش ذاتاً قادر به سازگار شدن با عصر مدرن نيست و در دام يك مدار بستة ايدئولوژيكي گرفتار است. ازسوي‌ديگر، اگر خمينيسم شكلي از پوپوليسم است، دراين‌صورت توانايي تغيير و پذيرش مدرنيته (و حتي درنهايت پلوراليسم سياسي، تساوي مرد و زن، حقوق فردي و دموكراسي اجتماعي) را دارد. در بحث خود عليه عبارت «بنيادگرايي» بر آن نيستم كه وجود آن را در برخي كشورها يا حتي در ميان برخي از حاميان خميني در ايران انكار كنم. يا نمي‌خواهم اهميت مذهب براي خود خميني را كتمان كنم. بحث من اين است كه خمينيسم را بايد به‌عنوان يك جنبش سياسي انعطاف‌پذير تلقي كرد كه نارضايتي‌هاي اجتماعي ـ اقتصادي را بيان مي‌كرد؛ نه‌اينكه به‌سادگي آن را يك جهاد مذهبي با خميرمايه‌اي برگرفته از متون مقدس، خلوص معنوي و باورهاي جزمي ديني دانست.

ادامه دارد

پي‌نوشت‌ها:

[1] بنگريد به

R. Wright’s review of S. Arjomand’s The Turban for the Crown: The Islamic Revolution in Iran (New York: Oxford University Press, 1988), in New York Times, 10 Dec. 1989.

در مورد آثار خود آر. رايت بنگريد به

Sacred Rage: The Wrath of Militant Islam (New York: Simon and Schuster, 1985); and In the Name of God: The Khomeini Decade (New York: Simon and Schuster, 1989).

اين كتاب‌ها از آن نظر حائز اهميت هستند كه در آنها حتي از يك منبع فارسي‌زبان استفاده نشده است. شبيه اين است كه يك روزنامه‌نگار ايراني بخواهد دو كتاب درمورد ريگان آمريكايي بنويسد بدون اينكه حتي از يك منبع انگليسي‌زبان استفاده كند.

[2] S. Arjomand, «A victory for the Pragmatists», in Islamic Fundamentalism and the Gulf Crisis, ed. J. Piscatori (Chicago: American Academy of Arts and Sciences, 1991), pp. 52-69.

Published in: on فوریه 6, 2008 at 4:09 ق.ظ.  Comments (3)