پس از 30 سال علم الهدی، امام جمعه مشهد فهمید مردم برای چه انقلاب کردند!
حجتالاسلام «سیداحمد علمالهدی» امام جمعه مشهد که درعین حال عضو مجلس خبرگان رهبری هم هست این شکرها را در خطبه های نماز جمعه گذشته است خورد:
مردم برای تامین مایحتاج اساسی زندگی و یا برق و آب و فعالیت های عمرانی و زیربنایی شهید ندادند.
(لابد برای این که ایشان امام جمعه مشهد شوند انقلاب کرده اند و شهید داده اند!)
علم الهدی ضمنا از مردم خواست : شما اکثریتی در انتخابات شرکت کنید، ما خودمان حداقلی هایش را می فرستیم به مجلس. ( نقل به مضمون)
بخوانید:
شرکت گسترده در دومین دوره انتخابات مجلس هشتم مانند دور اول آن (که همه میدانند دور اولش چه گذشت) از اهمیت بسیاری برخوردار است و مردم باید با حضور باشکوه خود از آرمانهای نظام و منویات رهبری حمایت کنند.
درحال حاضر رفع معضل بیحجابی از مهمترین خواستههای مردم مومن و انقلابی و نماز گزاران است.
منبع: پيكنتداتكام

وقتي درخت در راستاي معني و ميلاد
بر شاخههاي لخت
پيراهن بلند بهاري دوخت
با اشتياق رفتم به مهماني آئينه
اما دريغ، چشمم چه تلخ تلخ
پاييز را دوباره تماشا كرد
«شعر از عبدالملكيان»

اطلاعات عجيبوغريب
اين متن رو يكي از دوستان در قالب ايميل برام ارسال كرده و ديدم گذاشتن تو وبلاگ خالي از لطف نيست. از اين دوست خوب تشكر ميكنم.
در اين دنياي عجيب و غريب از ديدن خيلي از چيزها هاج و واج مي شوي اين هم گوشهاي از آن اطلاعات عجيب . در اين دنياي سرشار از شگفتي نميشه خيلي از چيزها را باور نكني.
يك سوسك حمام ميتواند 9 روز بدون سر زندگي كند تا اينكه از گرسنگي بميرد.
يك كوروكوديل نميتواند زبانش را بيرون در بياورد.
حلزون ميتواند 3 سال بخوابد.
به طور ميانگين مردم از عنكبوت بيشتر ميترسند تا از مرگ!
اگر جمعيت چين به شكل يك صف از مقابل شما راه بروند، اين صف به خاطر سرعت توليد مثل هيچوقت تمام نخواهد شد.
خطوط هوايي آمريكا با كم كردن فقط يك زيتون از سالاد هر مسافر در سال 1997 توانست 40000 دلار صرفهجويي كند.
ملت آمريكا بطور ميانگين روزانه 73000 متر مربع پيتزا ميخورند.
چشمهاي شترمرغ از مغزش بزرگتر است.
بچهها بدون كشكك زانو متولد ميشوند. كشككها در سن 2 تا 6 سالگي ظاهر ميشوند.
پروانهها با پاهايشان ميچشند.
گربهها ميتوانند بيش از يكصد صدا با حنجره خود توليد كنند در حاليكه سگها كمتر از 10 تا!
ادرار گربه زير نور سياه ميدرخشد.
تعداد چينيهايي كه انگليسي بلدند، از تعداد آمريكاييهايي كه انگليسي بلدند، بيشتر است!!
دوئل كردن در پاراگوئه آزاد است به شرطي كه طرفين خون خود را بر گردن بگيرند.
فيلها تنها حيواناتي هستند كه نميتوانند بپرند.
هر بار كه يك تمبر را ميليسيد 10/1 كالري انرژي مصرف ميكنيد.
فورييه 1865 تنها زماني بود كه ماه كامل نشد.
اگر عروسك باربي را زنده تصور كنيد سايزش 33-23-39 و قدش 2 متر و 15 سانتيمتر خواهد بود با گردني 2 برابر بلندتر از يك انسان نرمال.
تمام خرسهاي قطبي، چپ دست هستند.
اگر يك ماهي قرمز را در يك اتاق تاريك قرار دهيد، كم كم رنگش سفيد ميشود.
اگر به صورت مداوم 8 سال و 7 ماه و 6 روز فرياد بزنيد، انرژي صوتي لازم براي گرم كردن يك فنجان قهوه را توليد كردهايد.
در مصر باستان افراد روحاني تمام موهاي بدن خود را ميكندند حتي ابروها و موژهها.
كوتاهترين جنگ در تاريخ در سال 1896 بين زانزيبار و انگلستان رخ داد كه 38 دقيقه طول كشيد.
در 4000 سال گذشته هيچ حيوان جديدي رام نشده است.
هيچوقت نميتواني با چشمان باز عطسه كني.
تعداد انسانهايي كه به وسيله خر كشته ميشوند، از انسانهايي كه در سانحه هوايي ميميرند بيشتر است.
چشمهاي ما از بدو تولد همين اندازه بودهاند، اما رشد دماغ و گوش ما هيچوقت متوقف نميشوند.
هر تكه كاغذ را نميتوان بيش از 9 بار تا كرد.
در هرم خئوپوس در مصر كه 2600 سال قبل از مبلاد ساخته شده است، به اندازهاي سنگ به كار رفته كه ميتوان با آن ديواري آجري به ارتفاع 50 سانتيمتر دور دنيا ساخت.
اگرتمام رگهاي خوني را در يك خط بگذاريم، تقريبا 97000 كيلومتر ميشود.
وقتي مگس بر روي يك ميله فولادي مينشيند، ميله فولادي به اندازه دو ميليونيم ميليمتر خم ميشود.
آمريكا تا 50 ميليون سال ديگر دو نيم خواهد شد.
عدد 2520 را ميتوان بر اعداد 1 تا 10 تقسيم نمود، بدون آنكه خارج قسمت كسري داشته باشد.
30 برابر مردمي كه امروزه بر سطح زمين زندگي ميكنند، در زير خاك مدفون شدهاند.
تنها حيواني كه نميتواند شنا كند، شتر است.
شيشه در ظاهر جامد به نظر ميرسد ولي در واقع مايعي است كه بسيار كند حركت ميكند.
در هر ثانيه بيش از 5000 بيليون بيليون الكترون به صفحه تلويزيون برخورد ميكند و تصويري را كه شما تماشا ميكنيد، بوجود ميآورد.
شانس شبيه بودن دو اثر انگشت، يك به 64 ميليارد است.
يك ليتر سركه در زمستان سنگينتر از تابستان است.
قد انسان تا 20، 25 سالگي و گاها 40 سالگي بلند ميشود و از چهل سالگي به بعد، قد انسان هر دو سال حدود 6 ميليمتر كوتاه ميشود.
فقط با از دست دادن يك درصد از آب بدن، احساس تشنگي ميكنيم!
دهان انسان روزانه يك ليتر بزاق توليد ميكند.
چيتا يا يوزپلنگ سريعترين حيوان خشكي است. او در عرض فقط 3 ثانيه 100 كيلومتر در ساعت سرعت ميگيرد. ركوردي كه حتي سريعترين خودروهاي فراري هم نتوانستهاند بشكنند.
كرمهاي ابريشم در 56 روز، 86 هزار برابر خود غذا ميخورند.
تنها قسمت بدن كه خون ندارد، قرينه چشم است.
شتر در 3 دقيقه 95 ليتر آب ميخورد.

كريسمس
يكي ديگه از داستانهايي رو كه پارسال ترجمه كرده بودم و تو وبلاگ قبليام گذاشته بودم اينجا ميارم. (وبلاگ قبليام رو بنا به دلايلي پاك كردم!!!)
داشت براي آخرين بار قبلاز رسيدن اهالي محل، کليسا را وارسي ميکرد و گفته بود که بعداز رفتن مردم، راهروها و نيمکتها بايد گردگيري و تميز شوند و کيفها، کتابها و دستکشهاي فراموششده جمعآوري شوند و به خانۀ کشيش فرستاده شوند.
ساعت کمي قبل از پنج صبح بود. بيرون، تاريکي بر همه جا رخنه کرده بود و داخل تنها صداي قدمهاي کشيش پير زير نور زرد شمعهايي که سوسو ميزدند و سايههاي روي تاق و صحن سنگي کليسا را تکان ميدادند به گوش ميرسيد. گاه و بيگاه، پرتو کمنوري از شمع بر شيشههاي رنگين پنجرهها ميدرخشيد. هوا سرد بود.
کشيش به اتاق اشياء مقدس برگشت و لحظهاي در مقابل صحنه تولد مسيح قدم سست کرد تا به فرزند مسيح اداي احترام کند. روي صحنۀ کوچکي، اين منظره مقدس به نمايش گذاشته شده بود. از ميان در ميشد آسمان شب و ستارههايش را ديد که چوپانها را به طويلهها ميراند؛ چوپانها با حالتي از عشق و احترام وارد طويله ميشدند؛ دامها در اصطبلهايشان بودند؛ و در وسط آن، خانوادۀ مقدس آخورها را نظارهگر بودند.
کشيش ابرو در هم کشيد و خم شد تا به صحنه نزديکتر شود. ناگاه فرياد او در کليسا پرتوافکن شد. آخور خالي بود. فرزند مسيح ـ آن عروسک گچي کوچکي که نمادي از عيسي نوزاد بود ـ گم شده بود.
کشيش پير سراسيمه اطراف آخور را گشت و بعد سراغ راهروها رفت. خدمتکار کليسا را صدا زد، بعد کشيش ديگر و بعد تمام کشيشها را. اما هيچکدام توضيحي نداشتند. مدتها در موردش بحث کردند؛ و دست آخر، نگاه غمانگيزي به همديگر انداختند و پذيرفتند که نبايد طفره رفت. نماد عيسي نوزاد گم نشده بود؛ بلکه دزديده شده بود.
کشيش مرشد موضوع سرقت را بهصورت مناسب به حضار اعلام کرد. با صداي خشن اما لرزان از خشم، از ماهيت تکاندهنده عمل و از تجاوزي که به حريم مقدسات شده بود سخن ميراند. نگاهي خيره به حاضران انداخت، چنانچه گويي ميخواست درونيترين افکار تکتک آنان را دريابد. او گفت: «فرزند مسيح بايد پيش از پايان روز کريسمس به صحنه تولد مسيح بازگردانده شود.» سپس ساکت از منبر دور شد.
در تمام اجتماعات بعدي، دستوراتش را تکرار کرد اما چه سود. آخور هنوز خالي بود. در پايان بعداز ظهر کريسمس، کشيش پير با صورت خاکستري و قلبي سنگين در خيابانهاي زمستاني، غرق در افکار خودش قدم از قدم برميداشت.
در اين هنگام بود که يکي از کوچکترين اعضاي اجتماع خودش را ديد. او پسر کوچک پنج يا شش سالهاي به نامش جاني بود. جاني با لباسي مندرس که بهزحمت ميتوانست از او در مقابل سرما مراقبت کند، افتان و خيزان در پيادهرو راه ميرفت و با غرور گاري بچگانه کوچکي را پشتسرش ميکشيد. گاري قرمزرنگ به هديهاي ميمانست که اول بار بود که استفاده ميشود.
کشيش ناگاه به فکر فداکاريها و ايثارهايي که در وراي خريد چنين اسباببازياي بود افتاد؛ چون خانواده جاني خيلي فقير بودند. اينجا بود که گرمايي در درونش احساس کرد و بار ديگر انسانيت در پيش چشمانش تلالو يافت. قدمهايش را تند کرد تا کودک را بغل کرد، او را ببوسد و از زيبايي گارياش بگويد. اما وقتي نزديک شد ناگهان به صحنهاي برخورد که عقل از سرش پراند. گاري خالي نبود، بلکه نماد مسيح کودک زير پتويي داخل آن بود.
کشيش بيرحمانه کودک را متوقف کرد. بهسختي او را شماتت کرد. جاني هنوز پسر کوچکي بود و البته ميشد اغماض کرد اما به اندازهاي بزرگ شده بود که بفهمد دزدي گناه است، و دزدي از کليسا گناهي بس بزرگتر. کشيش با صدايي طنينافکن اين را به جاني گوشزد کرد و جاني تنها با چشماني که بيگناهي در آن موج ميزد خيره به او نگاه ميکرد اما چشمهاي او ديگر طاقت نياورد و داشت از چيزي که اشک پشيماني بود پر ميشد.
بعد از اينکه کشيش بالاخره سخنراني دراز و آتشين خود را به پايان رساند، پسر کوچک با صدايي لرزان گفت: «اما، پدر! من مسيح کودک را ندزديدهام. هيچ موقع چنين نبودهام.» آب دهانش را قورت داد و ادامه داد: «من دائماً دعا ميکردم و از او ميخواستم براي هديه کريسمس يک گاري قرمز بگيرم ـ و به او قول داده بودم که اگر اين هديه را بگيرم، او اولين کسي خواهد بود که سواريش خواهم داد. و حالا فقط داشتم به قولم عمل ميکردم.»
منبع: ناشناخته
