ماجراي خودكفايي در توليد گندم

خب به سلامتي پيش‌بيني كه آقاي كلانتري در همان سال خودكفايي داشتند درست از آب دراومد. ايشون همون موقع گفتند كه با اولين خشكسالي باز مجبور خواهيم شد گندم وارد كنيم. البته ايشون به اين نكته نيز اشاره كردند كه در همان سال خودكفايي، خيلي از محصولات مانند جو فداي گندم شدند. حالا باز ايران در صدر واردكنندگان گندم در جهان قرار گرفت. امسال 6 ميليون تن گندم وارد مي‌كنيم. اين خبريه كه اعلام شده. ظاهرا فرقش هم با گذشته اينه كه قبلا گندم رو از كشورهاي استراليا و آرژانتين مي‌گرفتيم كه گندم مرغوبي داشتند اما حالا بايد گندم رو از كشورهاي اروپايي بگيريم كه كيفيت چندان خوبي نداره.

انگار تو اين مملكت ديگه عادت شده كه واقعيت‌ها رو بذاريم كنار و فقط دلمون رو به اعداد و ارقام خوش كنيم. به همين خاطره كه هر چي به آمار نگاه مي‌كنيم مي‌بينيم بايد زندگي مرفه‌تري داشته باشيم ولي عملاً برعكس شده. هر چي زمان مي‌گذره زندگي سخت‌تر مي‌شه. من خودم هفت سال پيش درآمدم كمتر از نصف درآمد فعلي‌ام بود ولي زندگيم خيلي راحت‌تر بود.

ولي خدائيش جشن خودكفايي گندمي كه چند سال پيش گرفتيم خيلي جشن باحالي بود !!! واقعا براي بعضي‌ها خوش گذشت. تازه چقدر هم تبليغات كردند. ولي هيچكس به مردم نگفت كه همون سال زمين‌هايي كه بايد زير كشت جو مي‌رفت به گندم اختصاص داده شد و كلي پول به صورت يارانه به كشاورزان داده شد تا بتونند گندم رو به صورت تضميني و با قيمت بالا از اونها بخرند.

Published in: on نوامبر 29, 2008 at 5:42 ق.ظ.  Comments (1)  

ترسناكترين حيوانات روي زمين

همه انسان‌ها در نهايت از چيزي مي‌ترسند و در مورد بسياري از مردم، كابوس‌هاي شبانه بخشي از معادله‌ي ترس‌شان است. مهم نيست كه آيا حيواني وجود دارد كه بخواهد عمداً شما را بترساند يا نه، مهم اين است كه مخلوقات فراواني وجود دارند كه قادرند شما را هراسان كنند، به ولوله بياندازند و فريادتان را دربياورند. آنچه در ادامه مي‌آيد، ده جانور ترسناك از ميان چهارپايان بزرگ تا هيولاهاي اهريمني درياها هستند.

10

شماره 10: گرگ

آدم‌هاي زيادي از گرگ يا تصاويري كه شبيه گرگ باشند مي‌ترسند، اما اين دومي ديگر تقصير گرگ‌ها نيست. زوزه‌ي گرگ كافي‌ست تا حتي معقول‌ترين انسان‌ها را بلرزاند. سرعت اين جانور دو برابر دونده‌هاي المپيك است و مي‌توانند شكارچياني تا پنج برابر وزن انسان را به زمين بزنند؛ با وجود داشتن چنين آمار ترسناكي، علت اينكه گرگ تهديدي تلقي مي‌شود كم‌وبيش يك داستان تخيلي‌ست. هيچ مورد مستندي از كشته شدن يك انسان توسط گرگ وحشي وجود ندارد؛ درواقع، ترس گرگ‌ها از انسان بيشتر از ترس انسان از آنهاست. ولي با اين حال اكيداً توصيه مي‌كنم به فكر امتحان اين فرضيه نباشيد.

09

شماره 9: موش

موش يكي ديگر از موجوداتي است كه درواقع بيشتر از انسان مي‌ترسد تا برعكس؛ اما

(بیشتر…)

Published in: on نوامبر 26, 2008 at 5:34 ق.ظ.  Comments (1)  

كنسرت شهرام ناظري در آمل

سه‌شنبه 28 آبان 1387

محمودآباد مازندران

ساعت 18:15

كلاس درسم رو برخلاف هميشه نيم ساعت زودتر تعطيل مي‌كنم. البته بچه‌ها خيلي هم ناراحت نمي‌شن. سريع خودم رو مي‌رسونم خونه، سيگاري مي‌كشم و بعد لباسم رو عوض مي‌كنم. بلافاصله از خونه مي‌زنم بيرون تا برم آمل. دو روز قبلش يكي از دوستان گفته بود كه گويا شهرام ناظري كنسرتي در آمل داره و از من پرسيده بود كه آيا دوست دارم برم يا نه.

گفته بودند در سالن 19:30 بسته خواهد شد. كارهامو خيلي سريع انجام مي‌دادم تا نكنه دير برسم. هنوز بليط دستم نرسيده بود. قرار بود جلوي سالن بهم بدن. بالاخره به سالن رسيديم و منتظرم مانديم. نميدونستم منتظر چي هستيم و چرا در سالن رو باز نمي‌كنند. ولي بالاخره برادران محترم و زحمت‌كش نيروي انتظامي ساعت 19:30 رسيدند و من هم سعي كردم به همشون سلام بدم. با اين كارم لااقل دوستانم يه كم خنديدند. چند روز قبلش برگزاري مراسم به خاطر همين برادران زحمت‌كش در هاله‌اي از ابهام بود. چون اين زحمت‌كش‌ها گفته بودند كه خانوم و آقا بايد جدا بشينند و مردم هم گفته بودند اگه اينجوري باشه ما اصلا شركت نمي‌كنيم. بالاخره‌ اين برادران زحمت‌كش بودند كه كوتاه اومدند.

باري ! برادرها رسيدند و تازه در سالن باز شد. ما هم بدون كوچكترين اعتراضي وارد سالن شديم. گوش سپردن به صداي دلنشين شهرام ناظري كافيه تا آدم هر مشكلي رو بخواد تحمل كنه. اصلا برام مهم نبود. حتي اگه مي‌گفتند بايد تا صبح صبر كنيد، صبر مي‌كردم. 3

وارد سالن كه شدم ديدم يه سوله‌ي ورزشيه كه توش صندلي چيدند. هيچ شباهتي به سالن‌هاي كنسرتي كه تو شوها ديده بودم نداشت. يه سني رديف كرده بودند.

و بالاخره ساعت 8:45 يه نفر اومد بالا و خيرمقدم گفت و بعد يكي اومد صحبت كنه. اين دوست ما تا زماني كه مردم با كف زدنشون نشون دادند كه بايد ميكروفن رو رها كنه، ول كن ماجرا نبود. بعدش با صداي تشويق بسيار گرم همين مردم بود كه شهرام ناظري به همراه گروهش وارد سن شدند.

چقدر باشكوه بود اين كف زدن‌هاي مردم. سالن رو به لرزه درمياورد. (البته به نظر من بهتر بود صلوات مي‌فرستادند تا كف بزنند !!!!!!!) شهرام ناظري هم دقايقي درمورد هنر و ظلمي كه به هنر شده صحبت كرد. البته اشاره هم كرد كه اين يك مشكل تاريخيه تا خدايي نكرده به برادران زحمت‌كش سبزپوش برنخوره. 1 بعد آغاز مراسم

«ترا من چشم در راهم شباهنگام

كه مي‌گيرند در شاخ تلاجن سايه‌ها رنگ سياهي

وزان دلخستگانت راست اندوهي فراهم

ترا من چشم در راهم

شباهنگام، در آن دم كه بر جا دره‌ها چون مرده‌ماران خفتگانند

در آن نوبت كه بندد دست نيلوفر به پاي سرو كوهي دام

گرم ياد آوري يا نه

من از يادت نمي‌كاهم

ترا من چشم در راهم»

چقدر زيبا و دلنشين. بيننده‌اي كه كنار من نشسته بود بعد از اتمام اين قطعه بي‌اختيار فرياد زد «درود» و من هم فرياد زدم «درود» ياد نيما افتاده بودم و زندگي سراسر درد و رنجي كه داشت و اونجايي كه مي‌گفت «اي درياي خون‌افشان، اي در دل تو مستتر، تيرگي‌هاي نگاه مانده‌ي من از مقر» كنسرت به مناسب يكصد و يازدهمين سال تولد نيما بود. 4

بعد هم قطعات ديگه پشت سر هم و بعد 10 دقيقه‌اي رخصت براي استراحت.

ولي اينجا بود كه اتفاق ديگه‌اي افتاد كه بر بهت و حيرت من افزود. دعوت از شهرام ناظري به روي سن و اهداي هديه براي مدال‌آوران ورزش آمل. آخ كه چقدر دلم مي‌خواست … آخرش هم نفهميدم كه چطور تونستند ورزش و موسيقي را با هم پيوند بدند.

و بعد بخش دوم

«باز آمدم چون عيد نو؛ تا قفل زندان بشكنم / وين چرخ مردم‌خوار را چنگال و دندان بشكنم

چون من خراب و مست را در خانه خود ره دهي / پس تو نداني اين قدر كين بشكنم، آن بشكنم

گر پاسبان گويد كه هي ! بر وي بريزم جام مي / دربان اگر دستم كشد، من دست دربان بشكنم

خوان كرم گسترده‌اي، مهمان خويشم برده‌اي / گوشم چرا مالي اگر من گوشه نان بشكنم

ني ني، منم سر خوان تو، سر خيل مهمانان تو / جامي دو بر مهمان كنم، تا شرم مهمان بشكنم»

و اين قطعه كه

«دوش چه خورده‌اي دلا راست بگو نهان مكن / چون خمشان بي‌گنه روي بر آسمان مكن

باده خاص خورده‌اي نقل خلاص خورده‌اي / بوي شراب مي‌زند خربزه در دهان مكن

اي دل پاره‌پاره‌ام ديدن اوست چاره‌ام / او است پناه و پشت من تكيه بر اين جهان مكن» 2

و پايان مراسم.

خونه كه مي‌رسم ساعت از نيم‌شب گذشته. حس عجيبي دارم. دوست دارم پرواز كنم. با خودم فكر مي‌كنم چي مي‌شد كه اگه هفته‌اي يكبار مي‌تونستيم در چنين كنسرت‌هايي شركت كنيم؟!

Published in: on نوامبر 20, 2008 at 5:54 ق.ظ.  Comments (2)  

مرگ بر آمريكاي جنايت‌كار

Published in: on نوامبر 2, 2008 at 7:21 ق.ظ.  Comments (10)