تاريخ تكرار مي‌شود


اين جمله‌ي «تاريخ تكرار مي‌شود» را امروز به كرات مي‌شنويم و مي‌خوانيم، چه در وبلاگ‌ها و چه در كامنت‌ها. با نگاهي هرچند گذرا به گذشته مي‌توان به راز نهفته در پس اين جمله پي برد. حتي اشعاري بعضاً اجتماعي كه در گذشته سروده شده‌اند، برازنده‌ي ايران امروز هستند. تاكيد كردم «اجتماعي» چون معمولاً اين گونه اشعار تنها به همان دوره‌اي كه سروده شده‌اند، تعلق دارند.

امروز شعر «سگ‌ها و گرگ‌ها» سروده‌ي شاعر فقيد مهدي اخوان ثالث را براي تمام دوست‌داران شعر و ادب منتشر مي‌كنم، باشد كه مرهمي براي آلام امروزمان باشد. در همين جا هم يادي مي‌كنم از اين شاعر بزرگوار و اينكه چه غريبانه در مقبره‌اي محقر در خراسان آرميده اما آناني كه مي‌خواهند حتي نامي از او باقي نماند، بايد بدانند كه او در قلب‌هايمان جاي دارد.

سگ‌ها و گرگ‌ها

هوا سرد است و برف آهسته بارد
ز ابری ساکت و خاکستری رنگ
زمین را بارش ِ مثقال، مثقال
فرستد پوشش ِ فرسنگ، فرسنگ

سرود کلبه‌ی بی‌روزن ِ شب
سرود برف و باران است امشب
ولی از زوزه‌های باد پیداست
که شب مهمان توفان است امشب

دوان بر پرده‌های برفها، باد
روان بر بالهای باد، باران؛
درون ِ کلبه‌ی بی‌روزن ِ شب،
شب ِ توفانی ِ سرد ِ زمستان.

آواز سگ‌ها:

– « زمین سرد است و برف آلوده و تر،
هوا تاریک و توفان خشمناک است؛
کشد – مانند گرگان – باد، زوزه،
ولی ما نیکبختان را چه باک است؟ »

– « کنار ِ مطبخ ِ ارباب، آنجا،
بر آن خاک‌ارّه‌های نرم خفتن،
چه لذت‌بخش و مطبوع است؛ وآنگاه
عزیزم گفتن و جانم شنفتن »

– « وز آن ته‌مانده‌های سفره خوردن، »
– « وگر آن‌هم نباشد، استخوانی. »
– « چه عمر راحتی، دنیای خوبی،
چه ارباب عزیز و مهربانی! »

– « ولی شلّاق!… این دیگر بلایی‌ست… »
– « بلی، امّا تحمل کرد باید؛
درست است اینکه الحق دردناک است،
ولی ارباب آخر رحمش آید،

گذارد، چون فروکش کرد خشمش،
که سر بر کفش و بر پایش گذاریم
شمارد زخم‌هامان را و ما این –
محبت را غنیمت می‌شماریم… »

۲
خروشد باد و بارد همچنان برف
ز سقف ِ کلبه‌ی بی‌روزن ِ شب،
شب ِ توفانی ِ سرد ِ زمستان،
زمستان ِ سیاه ِ مرگْ مرکب

آواز گرگ‌ها:

– « زمین سرد است و برف آلوده و تر
هوا تاریک و توفان خشم‌گین است
کشد – مانند سگ‌ها – باد، زوزه،
زمین و آسمان با ما به کین است »

– « شب و کولاک ِ رُعب‌انگیز و وحشی،
شب و صحرای وحشتناک و سرما؛
بلای نیستی، سرمای پرسوز،
حکومت می‌کند بر دشت و بر ما. »

– « نه ما را گوشه‌ی گرم ِ کُنامی،
شکاف کوهساری، سرپناهی؛ »
– « نه حتی جنگلی کوچک، که بتوان
در آن آسود، بی‌تشویش، گاهی. »

– « دو دشمن در کمین ِ ماست؛ دایم
دو دشمن می‌دهد ما را شکنجه.
برون: سرما، درون: این آتش جوع
که بر ارکان ما افکنده پنجه. »

– « و… اینک… سومین دشمن… که ناگاه
برون جست از کمین و حمله‌ور گشت.
… سلاح آتشین… بیرحم… بیرحم
… نه پای رفتن و نی جای برگشت… »

– « بنوش ای برف! گلگون شو، برافروز
که این خون، خون ِ ما بی‌خانمانهاست.
که این خون، خون ِ گرگان گرسنه‌ست
که این خون، خون ِ فرزندان صحراست »

– « درین سرما، گرسنه، زخم‌خورده،
دویم آسیمه‌سر بر برف، چون باد.
ولیکن عزّت ِ آزادگی را
نگهبانیم، آزادیم، آزاد. »

 پي‌نوشت: امروز چه كم‌اند سگاني كه دل به ته‌مانده‌هاي سفره‌ي ارباب‌وارها دارند و چه بسيارند آزادگاني كه عزت آزادگي را نگهبانند و در اين راه سينه‌ي خود را در مقابل گلوله‌هاي اين ارباب‌وارها سپر مي‌كنند تا از آزادي و آزادگي محافظت كنند. ما جزو كداميم: جزو سگ‌ها يا جزو گرگ‌ها؟

Published in: on آگوست 6, 2009 at 11:28 ق.ظ.  Comments (2)  

The URI to TrackBack this entry is: https://msh2007.wordpress.com/2009/08/06/%d8%aa%d8%a7%d8%b1%d9%8a%d8%ae-%d8%aa%d9%83%d8%b1%d8%a7%d8%b1-%d9%85%d9%8a%e2%80%8c%d8%b4%d9%88%d8%af/trackback/

RSS feed for comments on this post.

2 دیدگاهبیان دیدگاه

  1. فعلا که اواز گرگ می شنویم و زوزه سگ های هار و تشنه خون
    تبریک برای کتاب و موفقیتت
    خیر سرم می خواستی رمانی از من ترجمه کنی
    پس چی شد لابد پسند نکردی و تویش نون نیست
    چه ادا و اصولی است در می اری کتابت بیرون اومده و نمی خوای اسمش رو بگی چون لو می ری مگر قراره لو نری مگه نویسنده نیسی
    این سوسول بازی هارو بذار کنار لطفا
    در ضمن هندوانه زیر بغلم نذار
    من داستان برای مسابقه نوشته ام و چند جا تقدیر گرفتم و نامزد جایزه ادبی طهران هم شدم اما داستانی انتشار نداده ام بنده رمان نویسسسسسسسسسسسس هستم
    از کتابت برام خبر بده
    تنگ یو
    مواظب خودت باش و این پروژه ازادی
    قبول کن که مردم ما هنوز اماده پذیرش ازادی نیستن غیر از عده معدودی که تعدادشان کافی نیس

    • مرسي از تبريك‌تان. ولي با اين ترجمه‌اي كه از خمينيسم كردم و البته مي‌خوام ادامه بدم، دوست ندارم به اين زودي در اين مملكت بي‌دروپيكر ممنوع‌القلم بشم. بهرحال منم آرزوهايي دارم. اينجوري مي‌شم جوون ناكام مرده.
      درمورد ترجمه رمان‌هاي شما هم حقيقت اينه كه اين توانايي را در خودم نمي‌بينم كه بتونم رمان ترجمه كنم. حتي توانايي ترجمه رمان از انگليسي به فارسي را ندارم، چه برسد فارسي به انگليسي. به نظر من فردي كه مي‌خواد رمان از فارسي به انگليسي ترجمه كنه، بايد تخصص‌اش در ترجمه رمان باشه و آشنا به ادبيات رمان و استعاره‌ها و نمادها و … آن.
      حالا از اينكه گفتم داستان‌نويس چرا ناراحت شدي كه اينجوري «رمان‌نويس» رو با تاكيد گفتي. باشه، معذرت مي‌خوام، پدر رمان ايران. حالا فكر كنم بهتر شد.
      درمورد مطلب آخر هم، به نظرم انسان‌ها تنها مي‌توانند پذيراي آن چيزي باشند كه به آنها داده مي‌شود. اينگونه نيست كه اول ما پذيراي چيزي باشيم و بعد آن را به ما بدهند. آزادي جزو حقوق اساسي و ذاتي و اوليه انسان است. همه انسانها پذيراي آزادي هستند. فقط مشكل اينه كه وقتي بعد از مدتي كه از آن محروم مي‌شوند، بايد مدتي به آنها زمان داده شود تا به آزادي عادت كنند. من معتقد نيستم كه مردم ما آمادگي آزادي را ندارند بلكه معتقدم آناني كه آزادي را به هر عنوان از اين مردم سلب كرده‌اند، بايد محاكمه شوند. اين مردم به حكم انسان بودن آزاد خلق شده و آزادند. پس همه همصدا مي‌گوييم: زنده‌باد آزادي


بیان دیدگاه