خامنه‌اي كوثر است / دشمن او ابتر است

عجب شعار جالبيه. ديروز در تلويزيون كه آقاي لاريجاني رئيس مجلس ضمن راهپيمايي سخن مي‌گفتند اين شعار پشت سرشان روي پلاكاردي نوشته شده بود. تاريخ چقدر قشنگ در حال تكرار شدن است !!! شنيدم آقاي ميرحسين موسوي پسر ندارند.

بسم الله الرحمن الرحيم
انا اعطيناك الكوثر
فصل لربك وانحر
ان شانئك هو الابتر

Published in: on دسامبر 30, 2009 at 8:16 ق.ظ.  نوشتن دیدگاه  

هرگز نخواب كوروش


دارا جهان ندارد، سارا زبان ندارد
بابا ستاره اي در هفت آسمان ندارد

کارون ز چشمه خشکيد، البرز لب فرو بست
حتا دل دماوند، آتش فشان ندارد

ديو سياه دربند، آسان رهيد و بگريخت
رستم در اين هياهو، گرز گران ندارد

روز وداع خورشيد، زاينده رود خشکيد
زيرا دل سپاهان، نقش جهان ندارد

بر نام پارس دريا، نامي دگر نهادند
گويي که آرش ما، تير و کمان ندارد

درياي مازني ها، بر کام ديگران شد
نادر، ز خاک برخيز، ميهن جوان ندارد

دارا کجاي کاري، دزدان سرزمينت
بر بيستون نويسند، دارا جهان ندارد

آييم به دادخواهي، فريادمان بلند است
اما چه سود، اينجا نوشيروان ندارد

سرخ و سپيد و سبز است اين بيرق کياني
اما صد آه و افسوس، شير ژيان ندارد

کو آن حکيم توسي، شهنامه اي سرايد
شايد که شاعر ما ديگر بيان ندارد

هرگز نخواب کوروش، اي مهر آريايي
بي نام تو، وطن نيز نام و نشان ندارد

Published in: on دسامبر 9, 2009 at 8:50 ق.ظ.  نوشتن دیدگاه  

ادامه نبرد

تحليلي كه در ادامه مي‌آيد ترجمه‌اي است از مقاله‌اي با همين عنوان از سايت رسمي اكونوميست كه در تاريخ 22 اوت 2009 منتشر شده است

محمود احمدي‌نژاد كابينه‌ي انتخابي‌اش را معرفي كرد اما اينكه آيا اين كابينه را به همراه خواهد داشت موضوع ديگري است.

محمود احمدي‌نژاد در ادامه‌ي نبرد براي آغاز دوره‌ي دوم رياست جمهوري‌اش در ايران، اين هفته اسامي كابينه‌اش را ارائه كرد. انتخاب‌هايش نشان مي‌دهند كه وي در مواجهه با نابساماني‌هاي سياسي جاري به وفاداري شخصي بيشتر از لياقت اهميت مي‌دهد.

آقاي احمدي‌نژاد مدت مديدي بود كه با كابينه‌اش درگير شده بود. در اولين دوره‌ي رياست جمهوري‌اش ماه‌ها تلاش كرد تا توانست وزرايش را به تاييد مجلس برساند و در ادامه چنان تعداد زيادي از آنها را طي استعفاء و اخراج از دست داد كه نزديك بود با رأي عدم‌اعتماد مواجه شود. اينك مجلس تا 30 اوت (8 شهريور) فرصت دارد تا آخرين كانديداهاي او را بررسي كند و حتي اكنون نيز شواهد نشان مي‌دهند كه فرايند دشواري خواهد بود.

آقاي احمدي‌نژاد در حالي وارد دوره‌ي دوم رياست جمهوري‌اش مي‌شود كه با چالش‌هاي بغرنجي مواجه است. تظاهرات خياباني كه در پي انتخابات مشكوك رياست جمهوري به راه افتاد فروكش كرده است اما هنوز به طور كامل متوقف نشده است. بسياري از قدرتمندترين رجال ايران ازجمله روحانيت ارشد عليه او صف‌بندي كرده‌اند. پايه‌ي پارلماني رئيس جمهوري نيز ضعيف است. حتي ادامه‌ي وضع وخيم شرايط اقتصادي كشور نيز كمكي نمي‌كند.

رئيس جمهور در واكنش، هنگام انتخاب وزراء به وفاداري بيش از تجربه ارجحيت داده است. مرضيه وحيد دستجردي، فاطمه آجرلو و سوسن كشاورز در صورت كسب رأي اعتماد، اولين وزراي زن كابينه از زمان انقلاب اسلامي خواهند بود كه به ترتيب مسئوليت وزارتخانه‌هاي بهداشت، رفاه اجتماعي و آموزش و پرورش را عهده‌دار خواهند شد. اگرچه شايد برخي افراد از اين ارتقاي جايگاه زنان ابراز شادي كنند اما ليبرال‌ها ابراز ناراحتي مي‌كنند كه تمام اين سه زن محافظه‌كاران تندرويي هستند كه تجربه‌ي‌ بسيار اندكي در حوزه‌هاي منتصب دارند.

اعتدال‌گرايان از انتخاب سرتيپ احمد وحيدي به سمت وزير دفاع نيز رضايت نخواهند داشت. او پيش‌تر فرمانده نيروي قدس بود؛ بازوي تراز اول سپاه پاسداران انقلاب كه از سوي بيگانگان به پشتيباني از گروه‌هايي مانند حزب‌ا… متهم است. مصطفي محمد نجار، كسي كه براي احراز پست وزارت كشور پيشنهاد شده است، نيز پيوندهاي نزديكي با سپاه دارد.

سپاه پاسداران در دوران احمدي‌نژاد نفوذ اقتصادي و سياسي چشمگيري به دست آورده است. اين انتصابات باعث خواهند شد موقعيت و پيوندهاي نزديكش با رئيس جمهور تقويت و تحكيم شود. اما از ميزان واهمه‌ي چه محافظه‌كاران و چه اصلاح‌طلباني كه نفوذ روزافزون سپاه را نظامي‌سازي خزنده‌ي ايران مي‌دانند، نمي‌كاهد.

مخالفت‌ها تمام نشده‌اند. مهدي كروبي (يكي از كانديداهاي شكست‌خورده رياست جمهوري) به انتقادات شديدش از رفتار حكومت با مخالفان و تظاهركنندگانش ادامه داده است و آن را با رفتار ساواك (پليس مخفي بدنام شاه) مقايسه كرده است. او خواهان بررسي تجاوز به افرادي شده است كه بعد از تظاهرات پس از انتخابات دستگير شده بودند. همچنين خواهان جلسه‌اي با رهبران ايران شده است تا بتواند شواهدش درمورد اين اتهامات را ارائه كند.

يكي از نتايج ادامه‌ي ناآرامي‌ها اين است كه رابطه‌ي ميان آيت‌ا… علي خامنه‌اي و آقاي احمدي‌نژاد دچار تنش شده است. آقاي خامنه‌اي برخلاف گذشته در ناآرامي‌هاي سياسي پس از انتخابات آشكارا از آقاي احمدي‌نژاد حمايت كرد. اما به خاطر اين كار در همان ابتدا شخص خود او مورد انتقاد قرار گرفت.

در مقابل، رهبر نگران تحكيم موقعيت خودش بود. به همين خاطر، صادق لاريجاني را به عنوان رئيس قوه‌ي قضائيه انتخاب كرد. او با انتخاب برادر علي لاريجاني (رئيس مجلس) كه از رئيس جمهور به خاطر انتخاب وزراي بي‌تجربه انتقاد كرده است، جايگاه خانواده‌اي را ارتقاء داد كه به طور كامل با آقاي احمدي‌نژاد يكدل نيستند. بااين‌حال، لاريجاني‌هاي قدرتمند به رهبر ايران نزديك‌اند (برادر سوم يعني محمد، مشاور علي خامنه است).

صادق لاريجاني در حالي مسئوليت قوة قضائيه را به عهده مي‌گيرد كه به خاطر برگزاري دادگاه‌هاي نمايشي حاميان مخالفان مورد انتقاد است. انتصاب او مي‌تواند براي آقاي احمدي‌نژاد ناراحت‌كننده باشد. اينك لاريجاني‌ها دو قوه از سه قوه‌ي اصلي حكومت ايران را در دست دارند و در حال تبديل شدن به وزنه‌ي متعادل‌كننده‌اي در مقابل آقاي احمدي‌نژاد هستند. آنان به عنوان محافظه‌كاران وفادار از پيروزي آقاي احمدي‌نژاد حمايت كردند اما در پي آن نيز بوده‌اند كه خود را از جنبش اصول‌گرايي تندرو و انعطاف‌ناپذير رئيس‌جمهور جدا كنند. شايد رئيس جمهور راه همواري در پيش رو نداشته باشد.

Published in: on آگوست 25, 2009 at 8:51 ق.ظ.  نوشتن دیدگاه  

من اعتراف مي‌كنم …

ازطريق ايميل متني از سوسن شريعتي با همين عنوان پست برايم ارسال كرده‌اند كه واقعاً حيفم آمد به طور كامل اينجا منتشرش نكنم.

 

من اعتراف مي‌کنم…
ديروز جواني از همان نسلي که سومش مي‌خوانند مرا متهم کرد.متهم به جرائمي که تا ديروز من ديگران را به آنها متهم مي‌کردم. دردناکتر از هر شلاقي، چنان بي‌امان و پيگير تا در نهايت از من اقرار بگيرد، تا اعتراف کنم به جرائمم، تا از آن عرش کبريايي تجربه بيايم پايين، تا آن خلل ناپذيري پرطمأنينه «خود-آگاه-پنداري» متزلزل شده باشد. تحليل کردم و شلاق زد. تفسير کردم و باز شلاق زد.آنقدر گفتم و زد تا اينکه مجبور به اعتراف شدم. اعتراف؛ مگر نه اينکه باز کردن دست خود است در برابر نگاه ديگران. جرمم اين بود که سکوت کرده‌ام و مجازاتم اينکه به صداي بلند دلايلش را اعتراف کنم. آيا کسي مي‌تواند گريبان مرا بگيرد که چرا در ملأعام به خودت ناسزا مي‌گويي. چرا افکار عمومي را نسبت به خودت مغشوش مي‌کني؟ چرا نظم عمومي را در هم مي‌ريزي يا مثلا پا را از گليم قانون فراتر مي‌گذاري؟

نقد به ديگري –از ما بهتران- که جرم باشد، ناسزا گفتن به خود که ديگر اشکالي ندارد. اصلا چرا معطل ضرب و زور شوم براي نقد خود، براي اعتراف. فقط به اعترافي مي‌شود اعتماد کرد که داوطلبانه باشد. با اين وجود اگر نبود شلاق‌هاي آن جوان من هرگز حاضر به اعتراف نمي‌شدم. آن نسل سومي مي‌دانست براي گرفتن اعتراف بايد بر کدام نقاط ضرباتش را فرود آورد. من اعتراف مي‌کنم که از اين نسل رو دست خورده‌‌ام.‌اي کاش همان آدم قبلي باقي مي‌ماندم و از خير و شر راي دادن مي‌گذشتم. من که سال‌هاست به حرف هم نسلي‌هايم گوش نمي‌کنم، اين بار اختيارم را دادم دست جوانان. يک پروسه طولاني روحي- رواني طي شد تا يکسري عادت‌هاي جديد را بگذارم بيايد و بنشيند بر سر رفتارهاي پيشين. مدت‌هاي مديد، رفت و آمد کردم با واقعيت، معاشرت کردم با جوانترها، با کم‌حافظه‌ها، تا استعداد نفوذپذيري را در خود احيا کنم.گذاشتم تحت‌تاثير قرار بگيرم. با خودم گفتم خيلي افتخار ندارد غير قابل نفوذ بودن. اصولگريي‌ام را گذاشتم بيايد و قرار بگيرد در گفت‌وگو با امر ممکن. هزار جور آکروباسي ذهني و فکري وعاطفي را از سر گذراندم تا بتوانم با قرائتي جديد و به روز، آن اصول اوليه مقدس را رنگ و بوي زندگي و روزمره بدهم تا به تاريخ سپرده نشود. تا وقتي يکي از جوانان مرا متهم به عتيقه بودن و زنداني خاطرات و روياها بودن کرد، با طراوت و سرخوشي خلافش را ثابت کنم. پاي صندوق رفتم تا اگر قرار به نقد بود و شکايت، کسي خرده نگيرد: «به تو چه ! تو که راي ندادي». چه اشتباهي! اگر راي نمي‌دادم امروز مي‌توانستم بگويم: «به من چه، من که راي ندادم». اما راي دادم و چنان سرخوش و هيجان زده از اين مشارکت، از اين همرنگ جماعت شدن، از اين دگرديسي عميق و طولاني که اصلا به بعدا فکر نکردم. بعدا؟ به تنها چيزي که فکر نکرده بودم همين بعدا بود. بعدا يا راي من به کرسي مي‌نشست يا راي ديگري. با خودم گفتم در هر دو صورت من همان کار هميشگي يک شهروند منتقد را خواهم کرد: فضولي، نقد، پرسش و…ديگر هيچ کس به من نخواهد گفت: به تو چه؟ يا تقصير همين شماها بود. من بازيچه شدم، بازيچه يک اميد و حالا همين نسلي که سومش مي‌خوانند گريبان مرا گرفته است که چرا به بازي ادامه نمي‌دهي. اگر راي نمي‌دادم امروز کسي گريبان مرا نمي‌گرفت که چرا پيگيري نمي‌کني. من همه جور پيگيري را مي‌شناختم به جز پيگيري راي. راي دادن مرا ملتزم مي‌ساخت و همين التزام مرا مکلف مي‌کرد و همين تکليف مرا محتاط مي‌کرد. با اين وجود همه را پذيرفتم. با خودم گفتم اشکالي ندارد تازه شده‌اي رئاليست، خداحافظ اتوپيا. تازه شده‌اي رفرميست، خداحافظ راديکاليسم. تازه شده‌اي قانونگرا خداحافظ… اصلا در مخيله سياسي- عقيدتي‌ام حتي براي يک لحظه نمي‌گنجيد که راي دادن بشود اقدامي پر مخاطره و يا حداکثري. پافشاري بر سر آرزو و آرمان و اصول را مي‌دانستم، اما پيگيري سرنوشت راي جزو عادت‌هاي ما هيچ‌گاه نبوده است. راي دادن به کانديداهاي مورد تاييد نظارت استصوابي تاييد نظام محسوب مي‌شد اما نقد نظام؟ فکرش را نمي‌کردم. احتمالا همين جرم است که مرا از نشان دادن واکنشي ترسانده است. تازه داشتم به قانونگرايي و ترس از قانون و هراس از مجرميت عادت مي‌کردم که ناگهان قانونگرايي شد خطرناک. شايد به همين دليل است که خلاف همگان که اين روزها فعالند –چه معترض باشند چه سر مست از پيروزي- اين منِ شهروندِ ملتزم ِ نورسيده مانده است روي دست خودش. از فرداي انتخابات زبانم بند آمده است، همه پرسش‌هايم شده است دود و هرگونه قدرت عکس‌العمل را از دست داده‌ام. نه مي‌توانم به عادت‌هاي اوليه‌ام برگردم، نه ديگر قادر به گره کردن مشتم، پيگيري سرنوشت راي را هم نمي‌دانستم شدني است، شدني هم باشد مي‌گويند در خيابان‌ها نمي‌شود، مجراي قانوني هم که بر روي من بسته است، بالاي پشت بام هم که نمي‌توانم بروم، تيري در تاريکي و… اگر بگويند اغتشاشگر؟ من تازه شده‌ام شهروند. و حالا اعتراف مي‌کنم که مي‌ترسم: اين روزها همگي چون راي داده‌اند فعالند- معترض باشند يا سرمست از پيروزي -و من بر عکس درست از وقتي راي داده‌ام شده‌ام خانه‌نشين و ناتوان از هر گونه واکنشي. از وقتي راي داده‌ام – مثل اين است که – محتاط‌تر شده‌ام، ترسو‌تر شايد. آيا معناي قانونگرايي و التزام به آن، همين احتياط نيست؟ همين که بداني و قبول کني محدوديت را و اميدوار شوي به ظرفيت‌هاي نهفته همين حدود. ظاهرا خير! اين را جوانان نشان دادند. من اعتراف مي‌کنم که مثل آنها نمي‌توانم به دنبال راي‌ام بدوم. نفس ندارم. آن نسل سومي نمي‌داند که تجربيات آدم را از نفس مي‌اندازد. نمي‌داند که خاطره‌ها آدم را بدبين، بيزار و خسته مي‌کند. اصلا راي‌ام مال تو. نخواستم.‌اي کاش به دنبال راي‌اش نمي‌دويد تا کهنسالي من اينقدر مشهود نبود.‌اي فرياد: اين همان دختري است که مي‌گفتم بي‌هويت، هماني که برايش وعظ مي‌کردم که «اصولا به لحاظ ايدئولوژيکي» يا «اساسا نسل بحران زده شما….». عجب ! دارد از من جلو مي‌زند و من افتاده‌ام به نفس‌نفس. آمدم نگهش دارم تا باز برايش موعظه کنم: «اساسا»… تا معلوم نشود از او عقب افتاده ام: «اصولا»… مگر مي‌شود به نام زندگي مُرد؟ مگر مي‌شود بي‌ايمان، جان داد؟ مگر مي‌شود بي‌عقيده زد به خيابان. مگر مي‌شود به سياست بي‌اعتنا بود و اينچنين دنياي کهن سياست را به ترديد و شکاف انداخت. براي جيغ و بوق و رنگ شايد بشود اما پس از آن که اين هر سه ممنوع شد باز چرا آمد، به نام چي آمد، با تکيه بر کي؟ ‌اي کاش نمي‌آمد. اگر نمي‌آمد من هنوز مي‌توانستم برايش موعظه کنم و درس اخلاق و ضرورت داشتن عقيده و… حالا چي؟ موجوديت جديدي سر زده است و من نمي‌شناسمش. شبيه ديروز نيست.نه در رفتار سياسي‌اش و نه در کليشه‌هاي عقيدتي‌اش. اين نسلي که سومش مي‌خوانند پراگماتيسم، کم حافظه و مدعي…مرا با حجم سنگيني از خاطره و روياها تجربه جا گذاشته است. وايسا، ايست!
مي‌خواهم به تو آگاهي بدهم. کجا؟ و حالا مانده‌ام روي دست خودم. نه مي‌توانم به ديروز تجربه‌هايم مباهات کنم و نه به امروز سبکبالي‌ام. تجربه‌اي که مرا از فرط راديکاليسم به محافظه کاري کشانده است. حضور پا به پاي اين جواناني که نسل سومي‌اش مي‌نامند و به نام زندگي و براي زندگي خطر مي‌کنند کار شاقي است. نه مي‌توانم دنبال آنها راه بيفتم و نه ديگر آنها به دنبال من خواهند آمد. بر مي‌گردم به خانه. روشنفکر عرصه عمومي؟ شهروندي خواهان پس گرفتن راي خويش؟هيچ‌کدام. مي‌روم تا اطلاع ثانوي عارف مي‌شوم. بعدها خواهند گفت:عجب هشياري‌اي حتي اگر امروز بگويند:‌اي آدم بزدل !هميشه همينجور بوده است. اين نسل سومي ِ شلاق به‌دست اين را نمي‌داند.

Published in: on آگوست 10, 2009 at 6:45 ق.ظ.  نوشتن دیدگاه  

تاريخ تكرار مي‌شود

اين جمله‌ي «تاريخ تكرار مي‌شود» را امروز به كرات مي‌شنويم و مي‌خوانيم، چه در وبلاگ‌ها و چه در كامنت‌ها. با نگاهي هرچند گذرا به گذشته مي‌توان به راز نهفته در پس اين جمله پي برد. حتي اشعاري بعضاً اجتماعي كه در گذشته سروده شده‌اند، برازنده‌ي ايران امروز هستند. تاكيد كردم «اجتماعي» چون معمولاً اين گونه اشعار تنها به همان دوره‌اي كه سروده شده‌اند، تعلق دارند.

امروز شعر «سگ‌ها و گرگ‌ها» سروده‌ي شاعر فقيد مهدي اخوان ثالث را براي تمام دوست‌داران شعر و ادب منتشر مي‌كنم، باشد كه مرهمي براي آلام امروزمان باشد. در همين جا هم يادي مي‌كنم از اين شاعر بزرگوار و اينكه چه غريبانه در مقبره‌اي محقر در خراسان آرميده اما آناني كه مي‌خواهند حتي نامي از او باقي نماند، بايد بدانند كه او در قلب‌هايمان جاي دارد.

سگ‌ها و گرگ‌ها

هوا سرد است و برف آهسته بارد
ز ابری ساکت و خاکستری رنگ
زمین را بارش ِ مثقال، مثقال
فرستد پوشش ِ فرسنگ، فرسنگ

سرود کلبه‌ی بی‌روزن ِ شب
سرود برف و باران است امشب
ولی از زوزه‌های باد پیداست
که شب مهمان توفان است امشب

دوان بر پرده‌های برفها، باد
روان بر بالهای باد، باران؛
درون ِ کلبه‌ی بی‌روزن ِ شب،
شب ِ توفانی ِ سرد ِ زمستان.

آواز سگ‌ها:

– « زمین سرد است و برف آلوده و تر،
هوا تاریک و توفان خشمناک است؛
کشد – مانند گرگان – باد، زوزه،
ولی ما نیکبختان را چه باک است؟ »

– « کنار ِ مطبخ ِ ارباب، آنجا،
بر آن خاک‌ارّه‌های نرم خفتن،
چه لذت‌بخش و مطبوع است؛ وآنگاه
عزیزم گفتن و جانم شنفتن »

– « وز آن ته‌مانده‌های سفره خوردن، »
– « وگر آن‌هم نباشد، استخوانی. »
– « چه عمر راحتی، دنیای خوبی،
چه ارباب عزیز و مهربانی! »

– « ولی شلّاق!… این دیگر بلایی‌ست… »
– « بلی، امّا تحمل کرد باید؛
درست است اینکه الحق دردناک است،
ولی ارباب آخر رحمش آید،

گذارد، چون فروکش کرد خشمش،
که سر بر کفش و بر پایش گذاریم
شمارد زخم‌هامان را و ما این –
محبت را غنیمت می‌شماریم… »

۲
خروشد باد و بارد همچنان برف
ز سقف ِ کلبه‌ی بی‌روزن ِ شب،
شب ِ توفانی ِ سرد ِ زمستان،
زمستان ِ سیاه ِ مرگْ مرکب

آواز گرگ‌ها:

– « زمین سرد است و برف آلوده و تر
هوا تاریک و توفان خشم‌گین است
کشد – مانند سگ‌ها – باد، زوزه،
زمین و آسمان با ما به کین است »

– « شب و کولاک ِ رُعب‌انگیز و وحشی،
شب و صحرای وحشتناک و سرما؛
بلای نیستی، سرمای پرسوز،
حکومت می‌کند بر دشت و بر ما. »

– « نه ما را گوشه‌ی گرم ِ کُنامی،
شکاف کوهساری، سرپناهی؛ »
– « نه حتی جنگلی کوچک، که بتوان
در آن آسود، بی‌تشویش، گاهی. »

– « دو دشمن در کمین ِ ماست؛ دایم
دو دشمن می‌دهد ما را شکنجه.
برون: سرما، درون: این آتش جوع
که بر ارکان ما افکنده پنجه. »

– « و… اینک… سومین دشمن… که ناگاه
برون جست از کمین و حمله‌ور گشت.
… سلاح آتشین… بیرحم… بیرحم
… نه پای رفتن و نی جای برگشت… »

– « بنوش ای برف! گلگون شو، برافروز
که این خون، خون ِ ما بی‌خانمانهاست.
که این خون، خون ِ گرگان گرسنه‌ست
که این خون، خون ِ فرزندان صحراست »

– « درین سرما، گرسنه، زخم‌خورده،
دویم آسیمه‌سر بر برف، چون باد.
ولیکن عزّت ِ آزادگی را
نگهبانیم، آزادیم، آزاد. »

 پي‌نوشت: امروز چه كم‌اند سگاني كه دل به ته‌مانده‌هاي سفره‌ي ارباب‌وارها دارند و چه بسيارند آزادگاني كه عزت آزادگي را نگهبانند و در اين راه سينه‌ي خود را در مقابل گلوله‌هاي اين ارباب‌وارها سپر مي‌كنند تا از آزادي و آزادگي محافظت كنند. ما جزو كداميم: جزو سگ‌ها يا جزو گرگ‌ها؟

Published in: on آگوست 6, 2009 at 11:28 ق.ظ.  Comments (2)